انقلاب چه کسی؟ تاملاتی بر اعتراضات ایران (فارسي)
Revolutionary
المُلکَ یَبقَی مَعَ الکُفرِ وَ لا یَبقَی مَعَ الظُّلمِ1
گفتی که یک دیار
هرگز به ظلم و جور
نمیماند برپا و استوارترانهی وحدت
از اکتبر 2019 بدین سو، شعلههایِ جنبشهای اعتراضی متعددی در نقاط مختلفی از جهان، از لبنان تا شیلی، عراق، ایران و مناطقی دیگر درگرفته است. این گونه اعتراضات نشانی از عدم موفقیت نئولیبرالیسم و سرمایهداری فراملیتی، و همچنین ناکامی ساختار دولت-ملتها در پاسخگویی به مطالبات مشروع گروههای مختلف مردم است. این اعتراضات، امکان دگرگونیهای چشمگیر اجتماعی را نمایان ساخته و برای برخی از افراد که به دنبال عدالت و تغییر سیاسی و اجتماعی-اقتصادی هستند، فضای امیدی ایجاد کرده است. ما بدون اینکه اهمیت «امید» در بسیج و فشار برای تغییر بنیادین اجتماعی و تحول اجتماعی از طریق انقلابها را انکار کنیم، نسبت به چشمانداز نظامیگری بیشتر، جنگ و اشغال شک و تردید داریم و نگران آینده هستیم. با توجه به تجربهی انقلاب 1979 ایران، ما بر این باوریم که به جای تمرکز و جانبداری از مفهوم مدرن انقلاب، یعنی جایگزینی یک دولت-ملت به جای دولت-ملتی دیگر- نظیر آنچه در گفتمانهای «تغییر رژیم» در مورد ایران مطرح میشود- میبایست سیاستهای داخلی و خارجیای که منجر به بحرانهای کنونی گشته را به دقت ترسیم کنیم و تفاوتهای میان بافتارها و مطالبات معترضین را در هر موقعیت مکانی خاص، مشخص سازیم.
شناخت بافتار و محتوای اعتراضات بسیار حیاتی است؛ زیرا آنها فارغ از شباهتهایشان، پدیدههایی یکسان نبوده و بدون درک پیوندهای فراملی، بحرانهای ملی و همچنین روابط نامتوازن ژئوپلتیکی قابل فهم نخواهند بود. در مورد ویژهای به مانند ایران، ارائهی تحلیلی از بازیگران داخلی و خارجی که دارای برنامههای عملیاتی اساسا متفاوتی هستند، امری ضروری است. تحلیلی که از نیروهای سرمایهگذاری شده برای پیشبرد برنامهی تغییر رژیمِ از بالا گرفته تا عدم پاسخگوئی نخبگان دولتی به نگرانیهای مردم در مورد عدالت سیاسی، اجتماعی و اقتصادی را در بر میگیرد. در واقع، مطالبات کسانی که از دولت میخواهند تا در قبال شهروندان خود پاسخگو باشند با بسیج نیروهای زیادی که مدتهاست برای بازگردانیدن رخدادها به نفع خود با قدرتهای امپریالیستی همکاری میکنند، اساسا متفاوت است.
اعتراضات اخیر در ایران، به دلیل افزایش ناگهانی نرخ بنزین و اقدامات ریاضتی دولت ایران به وقوع پیوست، اقداماتی که اوایل سال 2018 توسط صندوق بینالمللی پول نیز پیشنهاد شده بود. شورای عالی هماهنگی اقتصادی سران قوا، «اتاق جنگ» جدیدی است که برای پاسخ به ویرانیهای اقتصادی ناشی از تحریمهای ایالات متحده آمریکا ایجاد شده است. این شورا مسئولیت تصمیمگیری برای قطع یارانهها را برعهده دارد. تشکیل این «اتاق جنگ» حاکی از اتحاد تازه شکل گرفته میان جناحهای سیاسی راستگرا، اصلاحطلبان و اعتدالگرایان در فضای سیاسی است، فضایی که گفتمانهای «امنیت ملی» در مواجهه با فشارهای خارجی تقویت میکند. لازم به ذکر است که دولت ایران هرگز نهادی همگون نبوده است، بلکه جایگاهی برای تضادها و کشمکشهای میان جناحهای مختلف سیاسی بوده است، جناحهایی که دستخوش تغییرات شدید شدهاند و بارها و بارها ائتلافها و برنامههای سیاسی خود را در تاریخِ ایران پس از انقلاب تغییر دادهاند. این اتحاد جدید که در مواجهه با تهدید خارجی خواستار اتحاد ملی است، پیامدهای سیاسی بسیار جدی برای صداهای مخالف دارد. این مسئله که رئیس جمهورِ اعتدالگرای ایران، روحانی، مطالبات و اعتراضات صورت گرفته در سال 2018 -در مورد آب- را مشروع شمرد، ولی اعتراضات اخیر را به تحریکات خارجی منسوب کرده و محکوم کرد، تصادفی نیست. با این حال همانطور که تاریخ ثابت کرده است، وقتی دولت ها نتوانند به مطالبات و نگرانیهای شهروندان خود پاسخ دهند، هیچ راهی برای جلوگیری یا مهار و آرام کردن شورشهای مردمی، وجود ندارد و استفاده از زور برای سرکوب نارضایتیهای مردمی خود باعث جدائی ملتها از دولتها میشوند.
با گذشت سالها، تحریمهای اقتصادی آمریکا که پیش از خروج دونالد ترامپ از «توافق هستهای ایران» نیز وجود داشت، زندگی مردم عادی ایران را ویران کرده است، چرا که آنها را از تامین مایحتاج ضروری زندگی خود ناتوان ساخته و دسترسی به داروهای حیاتی و فناوریهای پزشکی را به شدت محدود کرده است. دولت ایران در مقابله با عواقب تحریمها، در بسیاری از استانها « تصفیهخانههای آب» ساخته و فنآوریهای بومی پالایش پترول را گسترش داده است. امری که منجر به فجایع محیط زیستی، آلودگی شدید هوا و فقدان دسترسی به آب آشامیدنی تمیز شده است. در نتیجه در چند سال گذشته، میزان شیوع سرطان در ایران به سرعت افزایش یافته است، در حالی که داروهای درمان سرطان به طور فزایندهای کمیاب شده است. در مواجهه با این وضعیتِ وخیم است که دولت ایران، اقدامات صرفهجویانه را برای مدیریت بحران اقتصادی اعمال کرده است. اگرچه آزادسازی2 (لیبرالیزاسیون) اقتصاد در ایران به سال 1989 باز میگردد، اما دولت ایران در پاسخ به بحران اقتصادی ناشی از تحریمها، اقدامات صرفهجویانهی اقتصادی را تسریع کرده است. در حالی که یک برنامهی بازتوزیع به خوبی برنامهریزی شده میتواند بالقوه به اقتصاد ایران کمک کند و یارانهها را تنها به کسانی که به آن نیاز دارند، بازگرداند، حذف ناگهانی یارانهها بدون هرگونه برنامهی باز توزیع مناسب، نگرانیهایی را برای بسیاری از ایرانیان در مورد کاهش روزافزون سطح زندگی ایجاد کرده است. این واقعیت که گروه کوچکی از ایرانیان ثروتمند شهری دارای زندگی اشرافی و تجملی هستند، در حالی که گروههایی با حداقل مزایا (اغلب زنان محروم از حقوق اقتصادی، اقلیتهای اجتماعی ، پناهندگان، طبقهی کارگر و جمعیت روستایی) قادر به تامین هزینهی زندگی نیستند، شک و تردیدها و سوالات زیادی را دربارهی فساد و سودجویی رسمی یا غیر رسمی از تحریمها، افزایش داده است. بنابراین اعتراضات در ایران نتیجهی شکایات مشروع مردم ایران است که جور تحریمهای اعمالشده توسط ایالات متحده آمریکا، منطق نئولیبرال جهانی و سختگیریهای اقتصادی دولت ایران را بدوش میکشند.
با وجود توافق نظر ما با این امر که بسیاری از اعتراضات صورت گرفتهی اخیر در سراسر جهان به طریقی با شکستهای نئولیبرالیسم ارتباط دارند، اما در عین حال باید بدانیم که نسبت دادن تمام اعتراضات مردمی به نئولیبرالیسم به عنوان رویکردی جهانشمول کافی نمیباشد. با توجه به این مسئله که اقدامات ریاضتی در ایران در مواجهه با تحریمهای اقتصادی اعمال شده است، و با اِشراف بر اینکه جمهوری اسلامی علیرغم تمامی اقدامات، عملا همچنان یک دولت رفاه باقی مانده است، کاهش یارانهها بخشی از تلاش دولت جهت باز توزیع ثروت در میان افراد نیازمند میباشد. علیرغم ایرادات موجود در برنامهی اجرایی افزایش قیمت و کاهش یارانه ها، اعتراضات ایران را نمیتوان تنها واکنشی به نئولیبرالیسم دانست. و به همین صورت گفتمانهای «فساد» نیز تبیین گر اعتراضات مردمی نیست چرا که چنین گفتمانهایی تفاوتهای موجود در میان سیاستهای ایران و چندگونگی ساختار دولت ایران را نادیده میگیرند. در حقیقت، برخی از بحثها و اعتراضات به بازداشتها، ریاضت اقتصادی، و سرکوب اعتراضات، توسط چند تن از اعضای مجلس ایران، بخصوص برخی روحانیون شناختهشده و تعدادی از اصلاحطلبانی -که در جریان ائتلاف میان جریانهای راستگرا، اعتدالگرا و اصلاحطلب سیاسی در دوران بحران اقتصادی و تهاجم خارجی، کنار گذاشته شدهاند- صورت گرفته است.
تحلیل ما از چند جناحی دولت ایران، همچنین خواستار تبیین دقیقتری از اعتراضات است، تبیینی که فراتر از مطرح ساختن زرسالاری به عنوان تنها دلیل اعتراضات عمل میکند. در حالی که ما تصدیق میکنیم که در میان برخی از عناصر دولتی ایران و نهادهای فرادولتی فساد وجود دارد، ولی بر این باور نیستیم که فساد به تنهایی میتواند تبیین کنندهی اعتراضات ناشی از ویرانی اقتصادی و سرکوب سیاسی باشد. علاوه بر این، ما این منطق شرقشناسانه3 که دموکراسی لیبرال را شفاف و دولتهای خاورمیانه را پدرسالار و قبیلهای ترسیم میکند را رد میکنیم. به جای تقدیس دموکراسی لیبرال آمریکا به عنوان الگوی ایدهآل حکمرانی، ما معتقدیم که فساد گسترده در نظام سیاسی آمریکا و فرآیندهای غیر دموکراتیک که بر مبنای قدرت مالی نخبگان سیاسی وابسته به کارتلهای چندملیتی است، تصویر آرمانیشدهی «آمریکا» به عنوان الگوی مطلوب برای «آینده دموکراسی» در ایران را به شدت زیر سوال میبرد. سرکوب شدید اعتراضات Black Lives Matter و Standing Rock Water Protectors توسط پلیس ارتشی در آمریکا نمونههایی از خشونت دموکراسی لیبرال آمریکا میباشند.
علاوه بر این، تاریخ مداخلهگری آمریکا، از سرنگونی دولت منتخب دموکراتیک محمد مصدق در سال 1953 گرفته تا حملات سایبری و سرمایهگذاریهای گسترده در «پروژههای دموکراتیکسازی» در ایران، نمیتواند تحت عنوان «توهم و بدگمانی» (انتسابی که غالبا توسط طرفداران«تغییر رژیم» به کار میرود) فراموش شود. در حقیقت ربودن اعتراضات توسط ماشین جنگی آمریکا (که شامل پیشکاران آن نیز میشود) در دوران پس از انقلاب اغلب به خشونت دولتی علیه جنبشهای محلی چندگانه، از جنبش کارگری تا فعالیت برای حقوق زنان انجامیده است. ادعای پوچ حقوق بشر و دموکراسی لیبرال توسط دولتهای «آزادی بخش» امپریالیستی یا برخی گروههای اپوزیسیون ایرانی در خارج از کشور، علاوه بر مصادرهی فرصتطلبانهی اعتراضات در ایران، تنها این اعتراضات را به خطر انداخته و در معرض اتهام قرار میدهند. اطلاق معترضان به عنوان ایادی بیگانه و یا خواستاران تغییر رژیم هم از سوی دولت ایران و هم از جانب ماشین تغییر رژیم، ضمن این که معترضین ایرانی را در معرض خشونت محض قرار میدهد، قدرت و عاملیت آنها را نیز تضعیف میکند.
ما بارها این روند را در اعتراضات متعدد، از «جنبش سبز» در سال 2009 گرفته تا «دختران خیابان انقلاب» و اعتراضات اخیر مشاهده کردهایم. الگوی مکرر در چنین روند مصادره و استفاده ابزاری، بازنمایی و نمایانسازی گستردهی چهرهی زن جوان مظلوم ایرانی است. زنی که سوژهی نجات روایتهای دگرجنسگرایانه و شرقشناسانهای که منطق استعماری جنسیتی شده را تکرار میکنند، میشود. برای مثال، تصاویر لحظهی مرگ ندا آقا سلطان که بطور گسترده در رسانههای اجتماعی منتشر شد، او را تبدیل به چهرهی پارادایمیک زن جوان مظلوم ایرانی نمود که نیازمند نجات توسط سیاستمداران نئومحافظهکار آمریکا و گروههای ابهام برانگیز اپوزیسیون است. بنابراین، تعجبآور نیست که تصویر نیکیتا اسفندیاری، زن جوانی که در اعتراضات اخیر در خیابانها کشته شد، به نمادی از آسیبپذیری معترضان ایرانی در سال 2019 مبدل شده است.
ما به عنوان محققان فمینیستی مهاجر ساکن ایالات متحده آمریکا، میبایست نیروهای مختلفی را که با مطالبات گاه متضاد در این فرایند درگیر هستند را مشخص سازیم و «امتیاز امپریالیستی» خود را همراه با برنامهی نظامی تحت مدیریت ترامپ و متحدان او در منطقه زیر سوال ببریم. ما از اعتراضات داخلی صورت گرفته توسط گروههای کنشگرا، از جمله فعالان حقوق زنان، سازمان دهندگان اتحادیه کارگری، فعالان حقوق محیط زیست و سایر فعالان حمایت میکنیم و به شدت مخالف برنامههای تغییر رژیم به پشتوانهی ایالات متحده و اسرائیل هستیم. ما معتقدیم که مداخلات آمریکا تحت عنوان «پشتیبانی»، همانطور که پس از «آزادسازی» عراق و افغانستان نشان دادهاند، صرفا به تشدید اقدامات امنیتی و نظارتی، خشونت و فقر منجر خواهد شد. برای مثال، فعالان حقوق زنان ایران، بارها و بارها مخالفت خود را با مداخلات ایالات متحده آمریکا و مصادرهی فرصتطلبانهی مبارزات خود ابراز کردهاند. با این حال، صدای آنها غالباً تحت الشعاع چهرههای مشهور و بازنمایانگری قرار میگیرد که ادعا میکنند صدای راستین مردم ایران هستند.
تحلیل ما برای فراتر رفتن از یک موضعگیری تقلیلگرایانهی ضد امپریالیستی، میبایست به تنشهای مشکل نیز توجه داشته باشد. به عنوان مثال، ما میبایست به شعارهای اعتراضات ایران توجه کنیم، شعارهایی که در آن به شکلی نوستالژیک به رضا شاه پهلوی، مدرنیستِ ملیگرا و شاه اقتدارگرای ایران در اوایل قرن بیستم درود فرستاده میشود.[شعارهایی مثل رضا شاه روحت شاد]. ما میبایست بفهمیم که چرا سیاستهای دولتی پس از انقلاب منجر به یادزدودگی فرهنگی و از بین رفتن نوستالژیک خشونت شده است. خشونتی که شامل حذف اجباری حجاب، فارسیسازی اجباری، نابرابری اقتصادی، دادن امتیازات اقتصادی، فرهنگی و سیاسی به انگلستان و آمریکا، و حبس و شکنجهی مخالفان سیاسی(خواه کمونیستها، سوسیالیستها، ملیگرایان مذهبی و سکولار و دانشجویان باشند و خواه فعالان زن) در طول دوران سلطنت رضاشاه و پسرش محمدرضا شاه پهلوی است. اگرچه ما وجود فعالیت نیروهای سلطنت طلب خارج از ایران را به سرپرستی خانواده پهلوی برای پیشبرد پروژهی تغییر رژیم انکار نمیکنیم، اما نباید اعتراضات مردمی را صرفا نتیجهی تحریکات خارجی دانست. در عوض، ما بر این باوریم که شعارهای نوستالژیکی که خواهان بازگشت سلطنت هستند، بازتاب ناتوانی دولت ایرانِ پس از انقلاب در پاسخگویی مناسب به نارضایتیهای مردم است. همچنین مطالبات رمانتیزهشده و نوستالژیک برای بازگشت به ایران «آمریکائی زده» قبل از انقلاب، مرتبطند به وسوسههای سرمایهداری مصرفی و تصویر آرمانیشدهی «آمریکا». این تصاویر حاصل ماشین تبلیغات فرهنگی نئولیبرال و امپریالیستی هستند که تاریخ و حقیقت کنونی استعمار، نژادپرستی، وحشیگری پلیس، قوانین و احساسات ضد مهاجر و فقر در آمریکا را محو میکند.
در همین راستا، ما میبایست احساسات «ضد عرب» را که گذشتهی ویژهای در تاریخ ملیگرایی ایرانی دارد، جدی بگیریم، آنچه که غالباً از طریق اسطورهی آریایی بودن مفصلبندی شده است. در سالهای اخیر، احساسات اسلامهراسانه و ضد عرب، در واکنش به ائتلافهای منطقهای جمهوری اسلامی بخصوص در لبنان و فلسطین و عراق، افزایش یافته است. با این حال، زمانی که فشارهای اقتصادی باعث ویرانی مردم ایران میشود، شعارهایی نظیر«نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران» تنها توسط گفتمانهای نژادپرستانه ملیگرا مطرح نمیشود. این شعارها در شرایطی که تحریمها همبستگی اجتماعی را به حداقل رسانده، حاصل فشار اقتصادی، بازتاب کمبود و منطق رقابت و بقاء نیز هستند. عصبانیت مردم نسبت به دولت، به دلیل ناتوانیاش در پاسخگویی به نیازهای شهروندان خود نیز با احساسات ضد پناهندگی نظیر بیگانههراسی و ضدیت با افغانها در بین ایرانیان پیوند خورده است. در حالی که ما باید دولت را در قبال تمامی شهروندان خود و پناهندگان، فارغ از قومیت و و مذهب آنها، پاسخگو سازیم، میبایست آگاه باشیم که شرایط کمبود اقتصادی و سرکوب سیاسیای که منتهی به اعتراضات شده، از سیاست ژئوپولیتیکی و منافع دولت اسرائیل و آمریکا در بیثباتی و فرقهگرایی در خاورمیانه جدا نیست. این واقعیت که تاجران جنگ اسرائیلی و آمریکایی مشتاق دیدن تغییر رژیم در ایران هستند، دقیقا به دلیل نقش غیرقابل انکار ایران در بازداری سیاستهای گستردهی دولت اسرائیل در فلسطین و لبنان و مبارزه با عدم رشد نیروهای ارتجاعی ISIS، طالبان و القاعده، و مانع بودن ایران در راه تسلط کامل ژئوپلیتیک و اقتصادی ایالات متحده در منطقه است.
دقیقا به همین دلیل است که ما به عنوان محققان فمینیست فراملی بر این باور هستیم که انتقاد ما از سیاستهای دولت ایران نباید با گفتمانهای نژادپرستانهای همراه شود که اسلام را با تروریسم درهم آمیخته و گروههای مقاومت اسلامی در فلسطین و لبنان را منفور میسازند. گروههای سیاسی زنان، فمینیست و یا «زنمدار» پیش از اینها فرای تفاوتهای ایدئولوژیکی مذهبی یا غیرمذهبی رفته و با همکاری و همگامی خواستار تغییر قوانین تبعیضآمیز شدهاند، بدون این که تسلیم بنیادگرایی از نوع مذهبی یا سکولار شوند.
بنابراین به جای اتخاذ یک تحلیل تقلیلگرایانهی متمرکز بر دولت که اسطورهی حاکمیت دولت-ملتها را تجسم میبخشد، ما در تحلیلهای خود میبایست در مورد پیوندهای فراملی، روابط ژئوپلیتیکی نامتوازن، تاریخهای استعماری، برنامههای عملیاتی امپریالیستی و اقدامات استعمارگرایانهی مهاجرین که از طریق استراتژیهای تقسیم و تسخیر جنوب غربی آسیا و شمال آفریقا تضاد ایجاد کردهاند (و به خلق آن نیز ادامه میدهند)بیاندیشیم. در عین حال میبایست دریابیم که مطالبهی دولت-ملت مدرن برای «وفاداری عمیق همگانی» و فداکاری، غالبا تفاوتها را محو ساخته و دیگریهای داخل ملت را منکوب میکند. دقیقا به همین دلیل است که ما باید اشکال ناسیونالیسم دولتی را رد کنیم. کنایه آمیز است که گفتمانهای هژمونیک «امنیت ملی» و «ضد تروریسم» برای از بین بردن افراد دگرساخته شده داخلی در طول «جنگ علیه تروریسم» به کار گرفته میشوند. براین اساس، در عین اینکه همدستی با پروژههای توسعهطلبانهی آمریکا را رد میکنیم، باید از ناسیونالیسمی که خشونت مادی و معرفتی را علیه ایرانیان کرد و عرب به کار میگیرد، آگاه باشیم.
شاید به جای تسلیم شدن در برابر سیاستهای فرقهگرایی، احساسات ناسیونالیستی، سکولاریسم جزماندیشانه، هویتهای ثابت و محروم از مدرنیسم یا تصورات رمانتیزهشده از انقلاب به عنوان بنیانهای بسیج جنبشها، بتوانیم از محققان و فعالان فمینیستی درس بگیریم، کسانی که با شکیبایی این کار را برای چندین دهه در ایران و بخشهای دیگر جنوب غربی آسیا و شمال آفریقا انجام داده اند. از این گذشته، برای متصور ساختن آیندهی انقلابی موفقیتآمیز، چارهای نداریم جز این که در تحلیلهای انتقادی خود، ناسیونالیسم دولتی، استعمار گذشته و استعمار نو، روابط نامتوازن ژئوپلیتیکی و زیستسیاست و سیاستمرگ را همزمان در نظر بگیریم. سیاستهایی که در بافتارهای ملی و فراملی همزمان که به برخی اجازه زندگی میدهند، گروه دیگر را محکوم به مرگ میکنند. در عین حال ما میبایست به دقت به صداها، نالهها و سکوت آنهایی که استثمار اقتصادی، سرکوب سیاسی و سلطه فرهنگی را در قالب دولت-ملت ها به چالش میکشند گوش دهیم. این«زمان طولانی»انقلاب و امید است.